نجوا
و چقدر در این "خود و منیَّت" معنی آرمیده...
همه جای کارمان را بالا و پایین کردیم و جا باز گذاشتیم، غیر از برای "خدا"
و چقدر اعتماد به نفس را تمرین کردیم که اعتماد به نقص است،
و اعتماد به "او" را نه...
یکی از دوستان در جمع همیشگی مان حرف خوبی گفت و مانند برخی روزهایم شدم؛ که دوباره خودم را مرور کردم با تمام این "خودی" که چندسالی است بیشتر با آن دست و پنجه نرم می کنم... که به خود بیا رفیق
چند صباحی نمانده است.. بهانه دست خودت مده
می دانی (وقتی بفهمی)، زندگی سخت می شود و ... فرق داری با مردمی که دیگر نمی دانند آن مهمی که حالا تو بدان دست پیدا کرده ای.
آن وقت برایت شیرین می شود که "خودی" را که تو باید باشی را فهمیده ای و در آن قرار داری.
"خودی" که تا نگذری از دیگریِ نوعی و خودهایِ نوعیِ کثیری که پاگیر است و نفس گیر، یا به روایت دل خودم... تا هجرت نکنی رفیق، در دنیا و عقبی چیزی گیرت نمی آید... بعضی تصمیم ها در یک لحظه باید رقم بخورد. به نظر، خودش نوعی امتحان است
این "خودِ" ما چقدر سهم ما است و چقدر آن خرج "رب"
بگذار بدون دراز گویی و شعاری بگویم
چه زندگی به شهادت ختم بشود چه نشود باید کاری کنی... "عند ربهم یرزقون"
و الا دنیایمان را خریده ایم به جای "فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر"...
قدم صدق . . . مقعد صدق
برای اطرافیان و عزیزانمان دعا کنیم، که بشود، رفیق...
بشود که بار به ما بدهند و مفت خوار مائده های زمینی و آسمانی نباشیم و الاّ
شاخص امید به زندگی کلاغ ها را هم که بگیری به سن انسان متمدنی است که می آید... و روزی گوشۀ جاده یا باغی جان می دهد!
برای اطرافیان و عزیزانمان دعا کنیم... که بشود، رفیق.
خدایا به انسان فهیم شایستۀ تنهایت، به گم شدۀ در تو و نخلستان کوفه که با تو پیدا می شد... ما را بفهمان، که بفهمیم.
>>>
قالَ أمیرُالْمُؤْمنین علی صلوات الله علیه: عَجِبْتُ لِمَن یُنْشِدُ ضـالَّتَهُ وَ قَدْ اَضَلَّ نَفْسَهُ فَلا یَطْلُبُها.
در شگفتم از کسى که در پى یافتن گمشده خویش مى گردد،
در حالى که «خود» را گم کرده و در پى یافتن «خویش» نیست!