ن وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ...

"حجره جنوبی" حسین جمالی

ن وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ...

"حجره جنوبی" حسین جمالی

مشخصات بلاگ
ن وَالْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ...

این جا آیینه است و نه من، که اندیشه ام ثبت می شود و نگاره های ذهنی ام به چاپ می رسد؛
پس خوب ورق بزن... و در صفحات کتاب خود حاشیه بنویس.
حجره جنوبی،
بیشتر طعم آفتاب را می چشد. روشن است.

ای کاش که من هیاتی فاطمه باشم
هم صحبتی مردم هیات زده تا چند
"ژولیده"

آخرین نظرات
  • ۸ تیر ۹۶، ۱۰:۳۲ - امیرحسین
    لایک
پیوندها

ما بهشت را دیدیم

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۴۱ ب.ظ

دلم کنار آب آرامِ پر از تلاطمِ اروند جا مانده... در امتداد جزیره ام الرصاص؛

چشمانم هنوز میزبان قایق ماهیگر اروند است، تورش را انداخته... به دور از هیاهوی روایتگر نهرخین، سرگرم تماشا است. چشمی به آب دارد و چشمی به ما. شاید ماهی ها برایش می گویند آن پایین پایین ها چه خبر بوده است.

اروند وحشی؛ اروند قبل از "نبرد" وحشی بود.

بعد از آنکه غواص ها را به خود دید... آرام گشته است، چه کسی را دیده ای که بگوید: حالا اروند وحشی است، او با طمأنینه گشته است، آرام موج می زند، چون در گهواره اش هنوز هزاران ماهی پرپر خوابیده اند. اروند خودش زخم خورده این داستان است.


و چقدر زیبا است که بدانی آب اروندِ آرام، به دریا راه پیدا می کند، به اقیانوس...

ماهی ها و غواص های اروند به وسعت دنیا جاری شدند و به برکه ها و مرداب ها و اقیانوس جان بخشیدند، از این به بعد به بچه های تفخص بگو... باید راهی اقیانوس شوند.

مرجان ها و مرواریدها بر تو سلام می دهند. ای شهید.


پس جهان مادی امروز از چشمه جاری شهدا روزی می خورند. الحق که شهدا کارشان را خوب می دانند. مأموریت آن ها به وسعت هستی است.

پس تو ای برادر!

مبادا پشت ساحل اروند بمانی.


سلام بر تو ای اروند... سلام بر اعماق تاریک نورانی ات... سلام بر جزر و مد تو، که بغض آشفته توست؛


با من سخن بگو علقمه، با من سخن بگو جزیره مجنون، با من سخن بگو کربلای۴... خاک هایت جای پای آفتاب است و آب هایت جای پاروی مهتاب. چه کرده ای اروند آن همه امانت را!؟


از هور بگو، از نیزارها و باتلاق ها.

هنوز در لا به لای نیزارها مانده ام... من در باتلاق نفس خویش گیر کرده ام، برسانید دوستان حبل المتین را.

و چقدر با نی حرف دارم "نی حریف هر که از یاری برید"

و چقدر نی با من سخن.

و چقدر رمز و راز در نی و نیستان است. علقمه راوی نمی خواهد... برو بین نیزارها بنشین، برو به آن ها سلام بده " بشنو از نی چون حکایت می کند _ وز جدایی ها شکایت می کند "

او دلش تنگ لباس های خاکی و پوتین ها و صدای مناجات سینه های شرحه شرحه است. گوشَت را بگذار کنار نی... شاید صدای علی هاشمی هنوز می آید. " نی حدیث راه پر خون می کند "

و چقدر سکوت نی شکننده است، سکوت طاقت فرسای هجران، تو را از هم گسسته است.


ما با خاک بهتر انس می گیریم، از بس با تربت کربلا سر کرده ایم، به غیر از عنصری چنین، چیزی دیگر ما را التیام نمی بخشد؛

من را زود به شلمچه برسانید؛

نسیم کربلا شروع به وزیدن گرفته است... سلام بر شلمچه.


تنگ غروب است، بهتر است بگویم خورشید به تنگ آمده، مگرنه؟!


کجایند یاران قدیمی، خورشید هر روز به تو سلام می دهد... مگر نه اینکه نور و گرمایش را از تو وام می گیرد... آخر تو بوی حسین می دهی.

غروب که می شود شهدای قتلگاه شلمچه می آیند، خوب گوش بده.

دارند زیارت نامه می خوانند... "الذین بذلوا و مهجهم دون الحسین علیه السلام "


ما روی رفاقت شما حساب باز کرده ایم برادران... روز میعاد نزدیک است. مبادا فراموشمان کنید.

مرا برگردانیدم.

" هر کسی کو دور ماند از اصل خویش _ باز جوید روزگار وصل خویش "



۶ فروردین / ۱۳۹۶

نظرات  (۲)

هوای گناه الود شهر دامان ما را گرفته تا نتوانیم پرواز کنیم به اروند ارام
چقدر زود دیر میشود ...
در پاسخ به دوست اشک:
جانته بخورم ای دوست....
پاسخ:
چقدر مطلب مذکور تاثیرگذار بوده!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی