درد، محنت، ناخوشی
چند وقتی است در روضه عجیب گیر کرده ام، تحیر در روضه می دانی چگونه است؟
مقتل را که باز کردم؛
ماجرای طفلان مسلم را از نزدیک چندین بار از چند منبع خواندم.
صفحات زمین و زمان، طفل مظلوم سرجدا که بی کس بودند و گرفتار(گرفتار میدانیم یعنی چه؟) زیاد در خود جای داده است؛
حال این یک مورد برای تو به نمایش درآمد.
شاعر هم که باشی نمی توانی روی وزن بیایی، نمی توانی هجایت را روبه راه کنی، باید حرف بزنی والا خفه ات می کند.
من درد دارم، اما دردم را با هیچ کس تقسیم نمی کنم.
کودکی که مرگ را پذیرفته است
فکر می کنم از او شاید بپرسم دردش چگونه است؟
اصلاً درد هم دارد؟
من درد تو را دارم عزیز۱۲ ساله ام.
تا این گونه دردها هست، حاشا به دردهای امروزی ما.
این روزها امام زمانم را بیشتر می خواهم.
نمی توان تاب آورد این روزها و ساعاتی که گذشت، داشتیم راحت کارمان را می کردیم، روزمان را می گذراندیم
و کودکی که با التماس می گفت: با سر بریدن من را نکشید...